بومی گرایی در شعر آتشی:
منوچهر آتشی، یکی از بالفطرهترین شاعران معاصر است، بر این باور که استفاده از عناصر بومی در شعر آتشی به قدری واضح و بدیهی است که ضمن سلب انگیزه از هر نگارندهای برای پرداختن مطلبی در این زمینه، در عین آسان گیری اولیه، نویسنده را در ارائه حرف تازه با نوعی دشواری روبرو میسازد، اما به هر حال میتوان گفت که شعر آتشی نه تنها اقلیمی و بومی گراست، بلکه شاید بتوان گفت جریان پرفراز و نشیب حیات آتشی از یک سو و از ذهن پویا و نبوغ ذاتی او از سوی دیگر، باعث گردیده تا بومی گرایی در شعرش، تفاوتی بنیادین با نمونههای مشابه آن داشته باشد و همین تلاطم دائمی زندگی او، دستمایهای فربه بود برای تجربه و شعر شدن آن تجربیات، به طوری که میتوان مدعی شد، اشعار آتشی دقیقاً توصیف شاعرانه و انعکاس حیات خود او و پیرامونیانش از آغاز تا پایان است. که این پیرامونیان اعم از انسان، حیوان، درخت، مکان، رویداد و … است.
ریشه نسبی در ایلات کرد زنگنهی کرمانشاه، تولد و دوران کودکی در پشتکوه دشتستان که یکی از بکرترین نواحی جنوب کشور محسوب میشده، سیراب شدن از آبشخور فرهنگ غنی و پر بار مردم دشتستان و استان بوشهر، سفر و زندگی در کودکی به لامرد فارس، شروع به تحصیل در کنگان و ادامهی آن در بوشهر و سپس شیراز، بازگشت مجدد به بوشهر و ارتباط با زادگاه در دشتستان، شروع به تحصیل در بندر ریگ و ادمهی شغل معلمی در بوشهر، تحصیلات عالی در تهران، بازگشت مجدد و تدریس در بوشهر، زندگی با همسری شمالی در جنوب و بعداً در قزوین و بازگشت مجدد به بوشهر و نهایتاً کار در رادیو و تلویزیون در سالهای پایانی کار در نشریهی «کارنامه».
با این اوصاف، گرایش شعر آتشی به عناصر زادبوم (استان بوشهر) نه تنها طبیعی بلکه وقوع خلاف آن میتوانست امری غریب و تصنعی باشد. چنان که «محمد حقوقی» در پاسخ پرسشی میگوید: «به طور مسلم شعر شاعری که در دامنههای سرسبز و شرجی و ابری جنگل زندگی میکند، با شاعری که در حاشیه خشک و آفتابی کویر به سر میبرد، بسیار تفاوت دارد. چه از نظر نوع تخیل چه از لحاظ نحوه تفکر. مثلاً شعر نیما که قاب کامل انسانی شمالی است، همچنین شعر آتشی که عرصه طبیعت جنوب و انسان ویژهی پروردهی آن جاست» (ر. ک. حقوقی، 1380: 182).
عناصر بومی در شعر آتشی دو گونهاند: یکی عنصر زبانی یا به عبارتی واژگان گویش بومی متداول در استان و دیگری غیر زبانی از قبیل نام اشخاص، امکنه، رویدادهای مهم تاریخی منطقهای و… که با جاگیری هنرمندانه در ساختار شعر آتشی، ضمن حفظ ارزشهای فرهنگی منطقه، در غنای فرهنگ عمومی فارسی نیز بی تأثیر نمیباشد:
«عبدوی جط دوباره میآید/ با سینهاش هنوز مدال عقیق زخم/ از تپههای آن سوی گزدان خواهد آمد/ در تپههای آن سوی گزدان/ در کنده تناور «خرگ»ی کهن، از روزگار خون/ ماری دو سر به چله لمیده است/ باد ابرهای خیس پراکنده را/ به آبیاری قشلاق بوشکان میبرد» (آتشی، 1386: 241 و 236).
خرگ یا غرق: درخت اسبرق
در این جا ما نیز برای اجتناب از تطویل ملال آور کلام و آذین بستن، به ذکر نمونههایی چند از اشعار حاوی «عناصر بومی» استاد میپردازیم:
«تو، غمت را با من قسمت کن/ علف سبز چشمانت را با خاک/ تا مداد من/ در سبخ زار کویر کاغذ/ باغی از شعر برانگیزد «آواز خاک- میتوانیم به ساحل برسیم»» (همان: 156).
سبخ یا سبوخ: زمین شوره زار
«و در شبهای مهتابی/ به روی ترت گندم/ نیمه شبها/ شروه خواندن/ پای خرمنها/ غمی دارد»
(همان، 1383 :185).
ترت: دپو گندم یا جو
شروه: لحن و آهنگ دو بیتی خوانی در استان بوشهر
«ببین به چادر قشلاق/ فرود جلگهی دهرود از فراز زمان/ پلنگ تنگه دیزاشکن/ گراز جلگه تلحه/ غزال پهنهی دشتستان» (همان، دیدار در فلق، 1386: 92).
واژههای مشخص شده نام آبادیها و گردنهای در دشتستان هستند.