خالق: فرزندانی که حرف ها و دستورات والدین را گوش میکنند، شرایطی را به وجود می آورند که هم رضایت والدینشان را به دست آورده و هم به عقاید و خواسته های خودشان برسند. در واقع، آن ها بر اساس خواسته های والدین و امکانات موجود، شرایط جدیدی را به وجود می آورند که مطابق رضایت خود و والدینشان باشند. اینگونه فرزندان بدون استثناء متعلق به خانواده هائی بودند که دمکراسی و یا آزادی در محیط خانواده اشان حاکم بود. اکثر موارد از خانواده هایی که شیوه دمکراسی را اجرا میکردند، فرزندانشان خالق بودند و چندفرزند از خانواده هایی با شیوه آزادی، فرزندانشان خالق بودند.
خانواده، مدرسه، رسانه ها، شبکه دوستان و مکان های عمومی ( کوی و برزن، مغازه ها، پارک ها، سینما، معابد و غیره) امروزه جزء منابع اصلی و تاثیر گذار هر جامعه ای میباشند. اما، در میان این عناصر، خانواده اولین و بیشترین تاثیر را بر روند ساخت هویت فرهنگی اجتماعی انسان و چگونگی شکل گیری این هویت دارد.
۲-۱۳-۴ سبک های فرزند پروری[۲۹] و خلاقیت:
خلاق بودن کودکان، تحت تاثیر عوامل محیطی بویژه نگرش[۳۰] و شیوه های پرورشی و تربیتی والدین است مطالعه ارتباط این دو متغییر، همواره مد نظر پژوهشگران بوده و هست. شواهد حاکی است خانواده مهم ترین نقش را در کنترل و هدایت تخیل و ظهور خلاقیتها ایفاء میکند. برآیند کلی نتایج تحقیقات حاکی است که به طور مشخص جو و محیط خانوادگی افراد خلاق، متفاوت از جو و محیط خانوادگی افراد غیر خلاق است. این تفاوت عمدتاً ناشی از نوع ارتباط متقابل والدین و فرزندان بوده است برای مثال شیفر (۱۹۷۰) با مطالعه ۱۰ نفر دانش آموز تیز هوش دختر که زودتر از موعد مهارت خواندن را یادگرفته، سرگرمی های خلاقانه (نقاشی و شعر) داشته و دارای قدرت تخیل قوی بودند دریافت که خانواده ها با آنان سخت گیری کمتری اعمال میکردند. اوایل قرن ۲۰ نگرشها، شیوه های تربیتی و الگوهای رفتاری والدین با فرزندان تحت تاثیر مکاتب رفتارگرایان[۳۱] خشک و خشن بود اما از سال های ۱۹۴۰ و تحت تاثیر طرفداران مکتب روانکاوی بویژه بنیامین اسپاک که به اهمیت مسائل عاطفی، ارضاء نیازها و زیان ناشی از کنترل شدید تمایلات طبیعی تأکید داشت، آسان گیری و انعطاف پذیری در تربیت جایگزین آن شد( کفایت، ۱۳۷۳، ص ۵ و ۶). برخی تحقیقات نشان میدهد که والدین کودکان خلاق، در رفتارهای خود هماهنگی بیشتری نشان میدهند و کودکان خود را آن گونه که هستند قبول دارند و آن ها را به کنجکاوی در باره اشیاء و امور تشویق میکنند و کودکان خود را در انتخاب موضوعات مورد علاقه آزاد میگذارند و صرفا کارها و برنامه های آنان را با نظارت و پیگری مد نظر قرار میدهند تا دخالت. اگر کودکان بتوانند از محیط خود بخواهند کارهایی برایشان انجام دهد، در سنین پائین تر کمتر به پدر و مادر وابسته میشوند و احساس سلطه بر محیط و شایستگی فردی خواهند کرد و به خوبی میتوانند از عهده مخاطرات کنجکاوی، جستجوگری، و خلاقیت فکری برآیند و در زندگی برخوردی کارساز و مشکل گشا پیدا کنند ( تافلر، ۱۳۷۱).
به طور کلی خانواده ها، برای تربیت فرزندان خود یکی از روش های سلطه گری، وابستگی شدید و سهل انگاری را که به اختصار توضیح داده می شود به کار میبرند.
سلطه گری[۳۲]: این روش شامل ایجاد محدودیتهای زیاد در رفتار، گفتار و کردار فرزند در زمینه رعایت نظافت، مراقبت از وسایل، سکوت، اطاعت، بروز احساسات و… ازسوی والدین است والدین سلطه گر ممکن است حتی با بی تفاوتی و آرامش، خواسته های خود را به فرزندان تحمیل نمایند و یا روش هیجان آمیزی در پیش بگیرند.
وابستگی شدید[۳۳]: در این روش والدین خود را فدای فرزندان کرده و در هر حال آن ها را نیازمند خود بار می آورند. این قبیل والدین قطع رابطه عاطفی با فرزندان را به تأخیر انداخته، مراقبت و نظارت کامل و مدام را ضروری می دانند. یعنی در همه حال، حتی در بزرگسالی فرزندان را نیازمند حمایت، راهنمائی و کنترل می دانند. طبیعی است این قبیل رفتارها مانع بروز خلاقیت خواهند بود. رو[۳۴] ( ۱۹۵۳) در تحقیقی که در باره زندگی دانشمندان برجسته انجام داده نشان میدهد که احساس استقلال و بی شباهت بودن به دیگران در افراد خلاق که به صورت آشکار و زودرس بروز میکند مشخص کننده نیاز به خودپیروی[۳۵] در آن هاست (میناکاری، ۱۳۶۸، ص ۸۲). استقلال واقعی از والدین کار چندان آسانی نیست چرا که اولا انگیزه ها و مشوق های آن برای کودکان قوی هستند و ثانیاً تغییر شیوه ها و باورهای افراد بزرگسال ( والدین ) دشوار است. در هر حال به تناسب میزان وابستگی به والدین، استقلال و اتکاء به خود کودکان به تأخیر می افتد. بدیهی است این مسئله باعث به وجود آمدن مشکلاتی در زندگی اجتماعی، تحصیلی و… میگردد. عملکرد ضعیف آموزشی، خلاقیت و اعتماد به نفس پائین از جمله تبعات طبیعی چنین شیوه تربیتی است (کفایت، ۱۳۷۳).
سهل انگاری[۳۶]: والدین سهل انگار نه تنها کنترل و فشاری بر روی فرزندان خود، بلکه انتظار توقعی خاص هم ازآنان ندارند. آنان در دادن پاداش و اعمال تنبیه چندان جدی نیستند. در انجام امور شخصی، نظافت و تکالیف درسی فرزندان با مسامحه برخورد میکنند معمولا وقتی برای در کنار فرزندان بودن اختصاص نمی دهند و انتظار دارند فرزندانشان درد سر و مشکلی برای آنان درست نکنند.
دایانا بامریند[۳۷] ( ۱۹۶۷) در یک رشته تحقیقات، با زیرنظرگرفتن والدینی که با فرزندان پیش دبستانی خود تعامل میکردند، اطلاعاتی را در مورد شیوه های فرزند پروری گردآوری کرد. معلوم شد که فرزند پروری دو جنبه گسترده دارد: جنبه اول پرتوقع بودن است. برخی از والدین، معیارهایی عالی برای فرزندانشان مقرر میکنند و از آن ها توقع دارند که این معیارها را برآورده سازند. والدین دیگر، توقع خیلی کمی دارند و به ندرت سعی میکنند رفتار فرزندانشان را تحت تاثیر قرار دهند. جنبه دوم، پاسخدهی است. برخی والدین، نسبت به فرزندان خود پذیرا هستند و به درخواست های آن ها پاسخ میدهند. آن ها غالبا به بحث آزاد و گفتگو با فرزندان می پردازند. برخی والدین هم، طرکننده و بی اعتناء هستند. به طوری که ترکیبات گوناگون پرتوقعی و پاسخدهی، چهار سبک فرزند پروری را به بار می آورد که عبارتند از: مقتدرانه، مستبدانه، آسان گیرانه و بدون دخالت.
“